در اين تحقيق داستان زندگي مردي عميق و ساده بيان ميشود كه عمق فكري او در بيان ساده ، و دانش او در هنرمندي و حس زيبايي دوستي وي نهفته است .اينشتين بيشتر با فرضيه نسبيت خود شناخته شده كه براي او شهرت جهاني ببار آورد ، اما اين شهرت شكلي از بتگونه شدن به همراه داشت كه براي او قابل درك نبود . او در سرگشتگي خود ، يك افسانه شد ، مورد پذيرايي خانواده سلطنتي و رجال سياسي قرار گرفت و بوسيله مردم و روزنامه به صورت يك هنر پيشه سينما ـ بجاي يك دانشمند - درآمد . اين شهرت گرچه براي او مشكلات اجتناب ناپذيري پديد آورد ، امام قدرت تخطئه اينشتين را پيدا نكرد . اثري از دبدبه و كبكبه در او بوجود نيامد . نقاشها ، مجسمهسازان و عكاسان مشهور آمدند كه تصوير شاخصي از او درست كنند ، اما در تمام اين موارد ، او سادگي و صفاي خود را حفظ كرد .وقتي مسافري در ترن او را نشناخت و شغل او را سئوال كرد ، در جواب گفت : «من يك هنر پيشه بدل هستم .» و زماني كه هوادارانش با درخواست امضاء او را عاجز كرده بودند ، گفت : « جمعآوري امضاء آخرين نشانه آدمخواري است .» وقتي كه در يك امر اجتماعي مورد توجه واقع شده بود ، محرمانه گفت : « وقتي جوان بودم تنها چيزي كه آرزو ميكردم و از زندگي انتظار داشتم اين بود كه در گوشهاي ساكت بنشينم و كارم را بدون اينكه مردم به من توجه كنند ، انجام دهم .»فيزيكدانها اهميت اينشتين را بسيار پيشتر از مردم عادي تشخيص داده بودند . فرضيه نسبيت او دو قسمت اصلي داشت : فرضيه خاص و عمومي . جنگ جهاني اول تازه تمام شده بود كه مشاهده كسوف تأكيدي براثبات فرضيه عمومي نسبيت گرديد و اين فرضيه در مردم رسوخ كرد و نشان داد چيزي مهم در دنياي علم وقوع يافته است .اينشتين به يك حالت بيسابقه و بحراني در فيزيك رسيده بود . نسبيت تنها پيشرفت انقلابي و علمي قرن بيستم نبود بلكه انقلاب كوانتمي نيز قسمتي از داستان ما است كه كم و بيش همزمان و حتي ريشهدارتر از نسبيت اينشتين توسعه پيدا كرد ، اما اين فرضيه آنچنان محبوبيت عامه نيافت . اين داستان سرزبانها افتاده بود كه در تمام دنيا فقط چندين انگشت شمار از دانشمندان قادر به درك فرضيه عمومي نسبيت هستند . وقتي اينشتين اولين بار فرضيه خود را اعلام كرد اساساً مبالغهاي دركار نبود ، اما بعد از آنكه دهها تن از مؤلفان مطالبي درباره فرضيه نسبيت نوشتند و اين فرضيه را توضيح دادند اين داستان سرزبانها افتاد . وقتي اينشتين 51 ساله بود ، نوشت كه او فرضيه خود را به عنوان يك كار واقعي زندگاني خود ، تلقي ميكند . ماكس بورن Max Born برنده جايزه نوبل فيزيك ، چه خوب گفت كه : « اينشتين يكي از بزرگترين فيزيكدانهاي كليه اعصار است ، حتي اگر يك سطر هم راجع به نسبيت نوشته نباشد .»كارل سيلينگ Carl Seeling ، يكي از شرح حال نويسان اصلي او ، يكبار براي او نامهاي نوشت و از او سئوال كرد كه آيا نبوغ علمي را از پدر و موسيقي را از مادر به ارث نبرده است ؟ اينشتين در كمال سادگي ، پاسخ داد : « من هيچ نبوغ خاصي ندارم فقط كنجكاو و آتشين مزاج هستم .» او بطور غير مستقيم ، موسيقيداني اينشتين را در مقابل نبوغ علمي او گذاشته بود . اين واقعيت داشت كه اينشتين به موسيقي عشق مي ورزيد و ويولن را بهتر از بسياري از حرفهايها مي نواخت ، اما آيا او در موسيقي قابل مقايسه با آهنگ ساز محبوب خود ، موزارت بود ؟ و يا در علم ، آيا قابل مقايسه با نيوتون مورد احترام خود ، بود ؟اينشتين در علم ، قطعاً يك آماتور نبود : او واقعاً استعداد يك عالم حرفهاي را داشت . براي مردم معمولي ، استعداد يك حرفهاي برجسته در تمام زمينهها مي تواند به آساني پرابهت به نظر برسد . در اين باره ، او نوشت : « براي توضيح اينكه چرا بجاي فيزيكدان شدن يك رياضيدان نشدم ، بايد بگويم علت عدم توجه زياد من به رياضيات ، تنها علاقه بيشتر من به فيزيك نبود بلكه مبتني بر اين تجربه نيز بود كه ميديدم رياضيات به چند بخش حرفهاي تقسيم شده كه هر كدام از آنها به آساني ميتواند زندگي كوتاه ما را به خود مشغول سازد ، وانگهي ، درك من در زمينه رياضيات ، به اندازه كافي قوي نبود … بر عكس ، در فيزيك ، بهرحال ، من خيلي زود به دنبال مسائل اصولي رفتم و از همه چيز ديگر گريختم .»آلبرت اينشتين زندگينامه خود را در سن 67 سالگي نوشت و به هر تقدير ، تاريخ حادثهاي كه بيش از 60 سال پيش اتفاق افتاده تاكنون قضاوت كرده است . هنگاميكه در سن چهار يا پنج سالگي مريض و بستري بود ، پدر او يك قطب نما براي او آورد كه با آن بازي كند . بسياري از بچهها با يك چنين اسباببازي ، بازي كردهاند ، اما تأثير آن بر روي آلبرت خردسال غمانگيز بود . اينشتين در شرح حال خود آشكارا آن را حس حيرت و شگفتي نام ميبرد . او در آن زمان نتوانست تشخيص دهد كه اين دستگاه يك راز طبيعت را نشان ميدهد . نــوجــوانــيخانهاي در اولم كه اينشتين در آن به دنيا آمد ديگر وجود ندارد . جنگ جهاني دوم آن خانه را به آجر پارهاي تبديل كرد . يك خيابان در اولم بنام اينشتين نامگذاري شده است . اما نازيهانميتوانستند يك يهودي را ببينند كه به او احترام گذاشته شده است ، بويژه ، يكنفر آنقدر بزرگ كه در تمام مدت عمر خود ، به عنوان نمونه كليه كساني كه نازيها براي از بين بردن ، آنها را دنبالميكردند درخشيد . در اولم ، شهردار جديد نازي در اولين روز كار خود به عجله براي عوض كردن اسم خيابان اينشتين به خيابان فيخت ، به احترام فيلسوف قرن نوزدهم آلمان ، اقدام كرد . ولي با شكست نازيها اسم خيابان اينشتين دوباره حفظ گرديد .اينشتين در سال 1946 در نامه خود مي نويسد : « من راجع به ياوهسرايي داستان اسم در آن زمان ، چيزهايي شنيدم كه كمترين اهميتي براي من نداشت . نميدانم چه چيز از آن زمان تابحال عوض شده و درآينده نيز اگر تغييري انجام پذيرد مايل هستم كمتر بدانم . آنچه كه من ميدانم اينست كه چگونه از كنجكاوي خود جلوگيري كنم … من فكر ميكنم يك اسم بي طرف ، مانند و يندفاهنن ، براي روحيه سياسي آلمانها مناسبتر باشد .»درحقيقت اينشتين مدت كوتاهي در اولم گذارند. خانواده او يكسال بعد از تولد او به شهري بزرگتر رفتند و درآنجا ، پدر او هرمن و برادر هرمن ، جا كوب عمومي آلبرت در كار باهم شريك شدند و يك كارخانه الكتريكي درست كردند . آنچه در اينجا مضحك است اينست كه آنها كارخانه خود را در مونيخ برپا كردند ، جايي كه بعدها گهواره نازيها شد و نيز اينكه اينشتين در سراسر زندگي خود كمتر اثري از تبار يهودي خود بجا گذاشت .در واقع ، آنها آلبرت و خواهر اوماجا را به مدرسه ابتدائي كاتوليكي نزديك منزل خود فرستادند كه در آنجا رسوم و مراسم مذهبي كاتوليكها را ياد گرفتند و اصلاً در يهوديت تحصيلاتي نكردند و اين مسئله بكلي فراموش شده بود . آلبرت جوان بسرعت مذهبي ميشود . و در اين مسير ، سالها از خوردن گوشت خوك خودداري ميكند . و اين موضوع را كه پدر و مادر او در حفظ مراسم يهودي سهلانگار بودند صيحيح نميدانست . شايد در زندگينامه كسي كه دانشمند ميشود ، ذكر تحول مذهبي بودن او بيربط باشد ، امام مذهب در اصل انگيزه علمي اينشتين بود .آلبرت در سال 1886 ، هنگامي كه هنوز هفت سال بيش نداشت ، كارنامه خود را گرفت . او از بهترين شاگردان كلاس بود و هميشه نمرات عالي ميگرفت . يكسال بعد ، پدر بزرگ او نوشت :« آلبرت عزيز ، يك هفته است كه به كلاس ميرود . من اين پسر را بسيار دوست دارم ، زيرا شما نميتوانيد تصور كنيد كه چقدر خوب و باهوش شده است .» اين موضوع ميرساند كه آلبرت به سرعت بركندي اوليه خود غلبه كرده و در مدرسه به يك شاگرد باهوش تبديل شده ، كه در نتيجه ، مورد علاقة خويشاوندان و نيز معلم خود قرار گرفته است . اما بعدها ، اينشتين از اين روزگار مدرسه به تلخي ياد كرده است . بيعلاقگي او هنگامي بيشتر ميشود كه در سن ده سالگي مدرسة ابتدائي را ترك و وارد مدرسه لويتپولد مي گردد . در سال 1950 مي نويسد :« به عنوان يك شاگرد ، نه خوب بودم نه بد . ضعف اساسي من حافظه ضعيف ، بويژه ، در كار و درسها است .» در واقع ، روزي معلم زبان يوناني او به او ميگويد : « تو به هيچ جا نميرسي » اين تلقي ، او را به شاگردي گيج تبديل ميكند . ولي به جمله بعدي او دربارة اينشتين توجه كنيد : فقط در فيزيك و رياضيات عالي بود ، گرچه خودكار بود ولي از برنامه كار كلاس بسيار جلوتر بود ».آلبرت ، در سن پانزده سالگي ، ناگهان تنها و بيكس ميشود . او در دبيرستان ، تسلاي خاطر كمي پيدا ميكند . و به سبب اين آشفتگي و سادگي ، همكلاسيهاي او نام طعنهآميز بيدرماير را به او دادند كه كمو بيش معني «جان درستكار» را ميدهد . او باسادگي خود ، آشكارا نميتوانست تنفر خود را به اندازه كافي از معلمان دبيرستان پنهان كند . طبيعتاً ، اين موضوع او را نزد معلمها گرامي نميداشت .
در اين تحقيق داستان زندگي مردي عميق و ساده بيان ميشود كه عمق فكري او در بيان ساده ، و دانش او در هنرمندي و حس زيبايي دوستي وي نهفته است .اينشتين بيشتر با فرضيه نسبيت خود شناخته شده كه براي او شهرت جهاني ببار آورد ، اما اين شهرت شكلي از بتگونه شدن به همراه داشت كه براي او قابل درك نبود . او در سرگشتگي خود ، يك افسانه شد ، مورد پذيرايي خانواده سلطنتي و رجال سياسي قرار گرفت و بوسيله مردم و روزنامه به صورت يك هنر پيشه سينما ـ بجاي يك دانشمند - درآمد . اين شهرت گرچه براي او مشكلات اجتناب ناپذيري پديد آورد ، امام قدرت تخطئه اينشتين را پيدا نكرد . اثري از دبدبه و كبكبه در او بوجود نيامد . نقاشها ، مجسمهسازان و عكاسان مشهور آمدند كه تصوير شاخصي از او درست كنند ، اما در تمام اين موارد ، او سادگي و صفاي خود را حفظ كرد .وقتي مسافري در ترن او را نشناخت و شغل او را سئوال كرد ، در جواب گفت : «من يك هنر پيشه بدل هستم .» و زماني كه هوادارانش با درخواست امضاء او را عاجز كرده بودند ، گفت : « جمعآوري امضاء آخرين نشانه آدمخواري است .» وقتي كه در يك امر اجتماعي مورد توجه واقع شده بود ، محرمانه گفت : « وقتي جوان بودم تنها چيزي كه آرزو ميكردم و از زندگي انتظار داشتم اين بود كه در گوشهاي ساكت بنشينم و كارم را بدون اينكه مردم به من توجه كنند ، انجام دهم .»فيزيكدانها اهميت اينشتين را بسيار پيشتر از مردم عادي تشخيص داده بودند . فرضيه نسبيت او دو قسمت اصلي داشت : فرضيه خاص و عمومي . جنگ جهاني اول تازه تمام شده بود كه مشاهده كسوف تأكيدي براثبات فرضيه عمومي نسبيت گرديد و اين فرضيه در مردم رسوخ كرد و نشان داد چيزي مهم در دنياي علم وقوع يافته است .اينشتين به يك حالت بيسابقه و بحراني در فيزيك رسيده بود . نسبيت تنها پيشرفت انقلابي و علمي قرن بيستم نبود بلكه انقلاب كوانتمي نيز قسمتي از داستان ما است كه كم و بيش همزمان و حتي ريشهدارتر از نسبيت اينشتين توسعه پيدا كرد ، اما اين فرضيه آنچنان محبوبيت عامه نيافت . اين داستان سرزبانها افتاده بود كه در تمام دنيا فقط چندين انگشت شمار از دانشمندان قادر به درك فرضيه عمومي نسبيت هستند . وقتي اينشتين اولين بار فرضيه خود را اعلام كرد اساساً مبالغهاي دركار نبود ، اما بعد از آنكه دهها تن از مؤلفان مطالبي درباره فرضيه نسبيت نوشتند و اين فرضيه را توضيح دادند اين داستان سرزبانها افتاد . وقتي اينشتين 51 ساله بود ، نوشت كه او فرضيه خود را به عنوان يك كار واقعي زندگاني خود ، تلقي ميكند . ماكس بورن Max Born برنده جايزه نوبل فيزيك ، چه خوب گفت كه : « اينشتين يكي از بزرگترين فيزيكدانهاي كليه اعصار است ، حتي اگر يك سطر هم راجع به نسبيت نوشته نباشد .»كارل سيلينگ Carl Seeling ، يكي از شرح حال نويسان اصلي او ، يكبار براي او نامهاي نوشت و از او سئوال كرد كه آيا نبوغ علمي را از پدر و موسيقي را از مادر به ارث نبرده است ؟ اينشتين در كمال سادگي ، پاسخ داد : « من هيچ نبوغ خاصي ندارم فقط كنجكاو و آتشين مزاج هستم .» او بطور غير مستقيم ، موسيقيداني اينشتين را در مقابل نبوغ علمي او گذاشته بود . اين واقعيت داشت كه اينشتين به موسيقي عشق مي ورزيد و ويولن را بهتر از بسياري از حرفهايها مي نواخت ، اما آيا او در موسيقي قابل مقايسه با آهنگ ساز محبوب خود ، موزارت بود ؟ و يا در علم ، آيا قابل مقايسه با نيوتون مورد احترام خود ، بود ؟اينشتين در علم ، قطعاً يك آماتور نبود : او واقعاً استعداد يك عالم حرفهاي را داشت . براي مردم معمولي ، استعداد يك حرفهاي برجسته در تمام زمينهها مي تواند به آساني پرابهت به نظر برسد . در اين باره ، او نوشت : « براي توضيح اينكه چرا بجاي فيزيكدان شدن يك رياضيدان نشدم ، بايد بگويم علت عدم توجه زياد من به رياضيات ، تنها علاقه بيشتر من به فيزيك نبود بلكه مبتني بر اين تجربه نيز بود كه ميديدم رياضيات به چند بخش حرفهاي تقسيم شده كه هر كدام از آنها به آساني ميتواند زندگي كوتاه ما را به خود مشغول سازد ، وانگهي ، درك من در زمينه رياضيات ، به اندازه كافي قوي نبود … بر عكس ، در فيزيك ، بهرحال ، من خيلي زود به دنبال مسائل اصولي رفتم و از همه چيز ديگر گريختم .»آلبرت اينشتين زندگينامه خود را در سن 67 سالگي نوشت و به هر تقدير ، تاريخ حادثهاي كه بيش از 60 سال پيش اتفاق افتاده تاكنون قضاوت كرده است . هنگاميكه در سن چهار يا پنج سالگي مريض و بستري بود ، پدر او يك قطب نما براي او آورد كه با آن بازي كند . بسياري از بچهها با يك چنين اسباببازي ، بازي كردهاند ، اما تأثير آن بر روي آلبرت خردسال غمانگيز بود . اينشتين در شرح حال خود آشكارا آن را حس حيرت و شگفتي نام ميبرد . او در آن زمان نتوانست تشخيص دهد كه اين دستگاه يك راز طبيعت را نشان ميدهد . نــوجــوانــيخانهاي در اولم كه اينشتين در آن به دنيا آمد ديگر وجود ندارد . جنگ جهاني دوم آن خانه را به آجر پارهاي تبديل كرد . يك خيابان در اولم بنام اينشتين نامگذاري شده است . اما نازيهانميتوانستند يك يهودي را ببينند كه به او احترام گذاشته شده است ، بويژه ، يكنفر آنقدر بزرگ كه در تمام مدت عمر خود ، به عنوان نمونه كليه كساني كه نازيها براي از بين بردن ، آنها را دنبالميكردند درخشيد . در اولم ، شهردار جديد نازي در اولين روز كار خود به عجله براي عوض كردن اسم خيابان اينشتين به خيابان فيخت ، به احترام فيلسوف قرن نوزدهم آلمان ، اقدام كرد . ولي با شكست نازيها اسم خيابان اينشتين دوباره حفظ گرديد .اينشتين در سال 1946 در نامه خود مي نويسد : « من راجع به ياوهسرايي داستان اسم در آن زمان ، چيزهايي شنيدم كه كمترين اهميتي براي من نداشت . نميدانم چه چيز از آن زمان تابحال عوض شده و درآينده نيز اگر تغييري انجام پذيرد مايل هستم كمتر بدانم . آنچه كه من ميدانم اينست كه چگونه از كنجكاوي خود جلوگيري كنم … من فكر ميكنم يك اسم بي طرف ، مانند و يندفاهنن ، براي روحيه سياسي آلمانها مناسبتر باشد .»درحقيقت اينشتين مدت كوتاهي در اولم گذارند. خانواده او يكسال بعد از تولد او به شهري بزرگتر رفتند و درآنجا ، پدر او هرمن و برادر هرمن ، جا كوب عمومي آلبرت در كار باهم شريك شدند و يك كارخانه الكتريكي درست كردند . آنچه در اينجا مضحك است اينست كه آنها كارخانه خود را در مونيخ برپا كردند ، جايي كه بعدها گهواره نازيها شد و نيز اينكه اينشتين در سراسر زندگي خود كمتر اثري از تبار يهودي خود بجا گذاشت .در واقع ، آنها آلبرت و خواهر اوماجا را به مدرسه ابتدائي كاتوليكي نزديك منزل خود فرستادند كه در آنجا رسوم و مراسم مذهبي كاتوليكها را ياد گرفتند و اصلاً در يهوديت تحصيلاتي نكردند و اين مسئله بكلي فراموش شده بود . آلبرت جوان بسرعت مذهبي ميشود . و در اين مسير ، سالها از خوردن گوشت خوك خودداري ميكند . و اين موضوع را كه پدر و مادر او در حفظ مراسم يهودي سهلانگار بودند صيحيح نميدانست . شايد در زندگينامه كسي كه دانشمند ميشود ، ذكر تحول مذهبي بودن او بيربط باشد ، امام مذهب در اصل انگيزه علمي اينشتين بود .آلبرت در سال 1886 ، هنگامي كه هنوز هفت سال بيش نداشت ، كارنامه خود را گرفت . او از بهترين شاگردان كلاس بود و هميشه نمرات عالي ميگرفت . يكسال بعد ، پدر بزرگ او نوشت :« آلبرت عزيز ، يك هفته است كه به كلاس ميرود . من اين پسر را بسيار دوست دارم ، زيرا شما نميتوانيد تصور كنيد كه چقدر خوب و باهوش شده است .» اين موضوع ميرساند كه آلبرت به سرعت بركندي اوليه خود غلبه كرده و در مدرسه به يك شاگرد باهوش تبديل شده ، كه در نتيجه ، مورد علاقة خويشاوندان و نيز معلم خود قرار گرفته است . اما بعدها ، اينشتين از اين روزگار مدرسه به تلخي ياد كرده است . بيعلاقگي او هنگامي بيشتر ميشود كه در سن ده سالگي مدرسة ابتدائي را ترك و وارد مدرسه لويتپولد مي گردد . در سال 1950 مي نويسد :« به عنوان يك شاگرد ، نه خوب بودم نه بد . ضعف اساسي من حافظه ضعيف ، بويژه ، در كار و درسها است .» در واقع ، روزي معلم زبان يوناني او به او ميگويد : « تو به هيچ جا نميرسي » اين تلقي ، او را به شاگردي گيج تبديل ميكند . ولي به جمله بعدي او دربارة اينشتين توجه كنيد : فقط در فيزيك و رياضيات عالي بود ، گرچه خودكار بود ولي از برنامه كار كلاس بسيار جلوتر بود ».آلبرت ، در سن پانزده سالگي ، ناگهان تنها و بيكس ميشود . او در دبيرستان ، تسلاي خاطر كمي پيدا ميكند . و به سبب اين آشفتگي و سادگي ، همكلاسيهاي او نام طعنهآميز بيدرماير را به او دادند كه كمو بيش معني «جان درستكار» را ميدهد . او باسادگي خود ، آشكارا نميتوانست تنفر خود را به اندازه كافي از معلمان دبيرستان پنهان كند . طبيعتاً ، اين موضوع او را نزد معلمها گرامي نميداشت .