خان حاكم دستهايش را روى شكم برآمده اش به همديگر قفل كرده بود و در حال راه رفتن با انگشتهاى كلفتش روىآن مى كوفت. متفكرانه در طول تالار قدم م ى زد و پس از هر چند قدم مى ايستاد و با دستهايش، چانه پهنش رامى خاراند و به پهلوان باشى، چپ چپ نگاه م ى كرد و دوباره شروع به قدم زدن مى نمود. بالاى تالار كه رسيد سرجايش ايستاد، سرش را بلند كرد و رو به پهلوان گفت
حماسه های پهلوانی-پهلوان حاج سید حسن رزاز.
خان حاكم دستهايش را روى شكم برآمده اش به همديگر قفل كرده بود و در حال راه رفتن با انگشتهاى كلفتش روىآن مى كوفت. متفكرانه در طول تالار قدم م ى زد و پس از هر چند قدم مى ايستاد و با دستهايش، چانه پهنش رامى خاراند و به پهلوان باشى، چپ چپ نگاه م ى كرد و دوباره شروع به قدم زدن مى نمود. بالاى تالار كه رسيد سرجايش ايستاد، سرش را بلند كرد و رو به پهلوان گفت