فلسفه چیست و چرا ارزش مطالعه و تحصیل دارد؟ریشه واژه فلسفه از کجاست ؟غیر عملی است و کوشش براي چنین کاري ، لااقل در آغاز، « فلسفه » تعریف دقیقگمراه کننده است . ممکن است کسی از سر طعنه آن را به همه چیز و/ یا هیچ چیز،تعریف کند و منظورش آن باشد که تفاوت فلسفه با علوم خاص در این است که فلسفهمی کوشد تصویري از تفکر انسان به طور کلی و حتی از تمام واقعیت تا آنجا که امکانداشته باشد، ارائه دهد؛ ولی عملاً حقایقی بیش از آنچه علوم خاص در اختیار مامی گذارند، عرضه نمی کند، تا آنجا که به نظر بعضی براي فلسفه دیگر چیزي باقینمانده است . چنین تصویري از مسئله گمراه کننده است . ولی در عین حال بایدپذیرفت که فلسفه تاکنون در اینکه به ادعاهاي بزرگ خویش دست یافته و یا درمقایسه با علوم ، دانش و معرفتی مقبول و برخوردار از توافق عام حاصل کرده باشدموفق نبوده است . این امر تاحدودي و نه به تمامی مربوط به آن است که هرجا معرفتمقبول در پاسخ مسئله اي به دست آمده ، آن مسئله تعلق به حوزه ي علوم داشته است واست ، و اصل « حکمت » نه به فلسفه . واژه ي فیلسوف از نظر لغوي به معناي دوستدارنامید. وي در « حکیم » آن مربوط به جواب معروف فیثاغورث به کسی است که او راپاسخ آن شخص گفت که حکیم بودن او تنها به این است که می داند که چیزيدر « حکمت « نمی داند، و بنابراین نباید حکیم بلکه دوستدار حکمت نامیده شود. واژه ياینجا محدود و منحصر به هیچ نوع خاصی از تفکر نیست ، و فلسفه معمولاً شامل آنچهمی نامیم نیز می شود. این نحوه از کاربرد واژه ي فلسفه هنوز هم در « علوم » امروز٢باقی است . « کرسی فلسفه ي طبیعی » عباراتی مثلبه تدریج که مقداري اطلاعات و آگاهیهاي تخصصی در زمینه خاصی فراهم می شد،تحقیق و مطالعه در آن زمینه از فلسفه جدا شده رشته ي مستقلی از علم را تشکیلمی داد. آخرین رشته هاي این علوم روان شناسی و جامعه شناسی بودند. بدین گونهقلمرو فلسفه با پیشرفت معرفتهاي علمی روبه محدود شدن گذاشته است
فلسفه چیست و چرا ارزش مطالعه و تحصیل دارد؟ریشه واژه فلسفه از کجاست ؟غیر عملی است و کوشش براي چنین کاري ، لااقل در آغاز، « فلسفه » تعریف دقیقگمراه کننده است . ممکن است کسی از سر طعنه آن را به همه چیز و/ یا هیچ چیز،تعریف کند و منظورش آن باشد که تفاوت فلسفه با علوم خاص در این است که فلسفهمی کوشد تصویري از تفکر انسان به طور کلی و حتی از تمام واقعیت تا آنجا که امکانداشته باشد، ارائه دهد؛ ولی عملاً حقایقی بیش از آنچه علوم خاص در اختیار مامی گذارند، عرضه نمی کند، تا آنجا که به نظر بعضی براي فلسفه دیگر چیزي باقینمانده است . چنین تصویري از مسئله گمراه کننده است . ولی در عین حال بایدپذیرفت که فلسفه تاکنون در اینکه به ادعاهاي بزرگ خویش دست یافته و یا درمقایسه با علوم ، دانش و معرفتی مقبول و برخوردار از توافق عام حاصل کرده باشدموفق نبوده است . این امر تاحدودي و نه به تمامی مربوط به آن است که هرجا معرفتمقبول در پاسخ مسئله اي به دست آمده ، آن مسئله تعلق به حوزه ي علوم داشته است واست ، و اصل « حکمت » نه به فلسفه . واژه ي فیلسوف از نظر لغوي به معناي دوستدارنامید. وي در « حکیم » آن مربوط به جواب معروف فیثاغورث به کسی است که او راپاسخ آن شخص گفت که حکیم بودن او تنها به این است که می داند که چیزيدر « حکمت « نمی داند، و بنابراین نباید حکیم بلکه دوستدار حکمت نامیده شود. واژه ياینجا محدود و منحصر به هیچ نوع خاصی از تفکر نیست ، و فلسفه معمولاً شامل آنچهمی نامیم نیز می شود. این نحوه از کاربرد واژه ي فلسفه هنوز هم در « علوم » امروز٢باقی است . « کرسی فلسفه ي طبیعی » عباراتی مثلبه تدریج که مقداري اطلاعات و آگاهیهاي تخصصی در زمینه خاصی فراهم می شد،تحقیق و مطالعه در آن زمینه از فلسفه جدا شده رشته ي مستقلی از علم را تشکیلمی داد. آخرین رشته هاي این علوم روان شناسی و جامعه شناسی بودند. بدین گونهقلمرو فلسفه با پیشرفت معرفتهاي علمی روبه محدود شدن گذاشته است