رومئو و ژوليت از دو تا خانوادهي کله گنده! بودن که از قديمالايام با هم دشمني داشتن و عمراً کنار نميومدن با هم. هر وقت هم بين اينا درگيري ميشد، کلي تلفات ميداد. رومئو عاشق يه دختري بود به اسم رزالين و خودش رو ميکشت واسه دختره ولي رزالين اصلاً عين خيالش نبود و اين موضوع خيلي رومئو رو اذيت ميکرد. يه روز دوستجونِ رومئو براي اينکه يه کم تفريح کنن و حال رومئو بهتر بشه و انقدر به رزالين فکر نکنه، بهش خبر ميده که خانوادهي فلاني - خانوادهي ژوليت اينا در واقع! البته اون موقع، رومئو نميدونسته که اصولاً ژوليتي وجود داره - يه مهموني بزرگ قراره برگزار کنن و کلي دختر خوشگل اونجا هست از جمله رزالين و اگه بياي با هم بريم، ميتوني کلي رزالين رو ديد بزني. رومئو ميگه نه، اونا من رو ميشناسن. بعد اگه اونجا ببينن من رو که بدون دعوت اومدم به مهمونيشون، فکر ميکنن قصدم مسخره کردنشون بوده، بعد دعوا راه ميفته. ولش کن اصلاً. دوستجونش ميگه خب ميتوني ماسک بزني. کسي نميشناسدت، چيز غير متداولي هم نيست. خلاصه انقدر اصرار ميکنه تا رومئو از رو ميره و قبول ميکنه. روز جشن، رومئو و دوستش ميرن توي مراسم شرکت ميکنن و کلي همه رو ديد ميزنن و اينا تا اينکه وسط مراسم بزن برقص، رومئو ژوليت رو ميبينه و يک دل نه، صد دل عاشقش ميشه. آخر سر طاقت نمياره و ميره جلو با ژوليت حرف ميزنه و آمارش رو ميگيره و مي فهمه خانوادهش کين و اينا و تاااازه دوزاريش ميفته که عاشق دختر خانوادهاي شده که شديداً دشمن خانوادهي خودش محسوب ميشن ولي بازم از رو نميره. (جزئيات مکالمات رو ننوشته بود توي يه وجب کتاب که!) وقتي رومئو داشته با ژوليت صحبت ميکرده، يکي از اطرافيان صدا ش رو ميشناسه و به پدر ژوليت خبر ميده که رومئو بدون دعوت با يه ماسک روي صورتش اومده که مراسم ما رو مشخره کنه و بياين سريعاً حالش رو بگيريم. پدر ژوليت براي اينکه مراسم به هم نخوره قبول نميکنه و ميگه الان نه، بذارش براي يک فرصت مناسب.
رومئو و ژوليت از دو تا خانوادهي کله گنده! بودن که از قديمالايام با هم دشمني داشتن و عمراً کنار نميومدن با هم. هر وقت هم بين اينا درگيري ميشد، کلي تلفات ميداد. رومئو عاشق يه دختري بود به اسم رزالين و خودش رو ميکشت واسه دختره ولي رزالين اصلاً عين خيالش نبود و اين موضوع خيلي رومئو رو اذيت ميکرد. يه روز دوستجونِ رومئو براي اينکه يه کم تفريح کنن و حال رومئو بهتر بشه و انقدر به رزالين فکر نکنه، بهش خبر ميده که خانوادهي فلاني - خانوادهي ژوليت اينا در واقع! البته اون موقع، رومئو نميدونسته که اصولاً ژوليتي وجود داره - يه مهموني بزرگ قراره برگزار کنن و کلي دختر خوشگل اونجا هست از جمله رزالين و اگه بياي با هم بريم، ميتوني کلي رزالين رو ديد بزني. رومئو ميگه نه، اونا من رو ميشناسن. بعد اگه اونجا ببينن من رو که بدون دعوت اومدم به مهمونيشون، فکر ميکنن قصدم مسخره کردنشون بوده، بعد دعوا راه ميفته. ولش کن اصلاً. دوستجونش ميگه خب ميتوني ماسک بزني. کسي نميشناسدت، چيز غير متداولي هم نيست. خلاصه انقدر اصرار ميکنه تا رومئو از رو ميره و قبول ميکنه. روز جشن، رومئو و دوستش ميرن توي مراسم شرکت ميکنن و کلي همه رو ديد ميزنن و اينا تا اينکه وسط مراسم بزن برقص، رومئو ژوليت رو ميبينه و يک دل نه، صد دل عاشقش ميشه. آخر سر طاقت نمياره و ميره جلو با ژوليت حرف ميزنه و آمارش رو ميگيره و مي فهمه خانوادهش کين و اينا و تاااازه دوزاريش ميفته که عاشق دختر خانوادهاي شده که شديداً دشمن خانوادهي خودش محسوب ميشن ولي بازم از رو نميره. (جزئيات مکالمات رو ننوشته بود توي يه وجب کتاب که!) وقتي رومئو داشته با ژوليت صحبت ميکرده، يکي از اطرافيان صدا ش رو ميشناسه و به پدر ژوليت خبر ميده که رومئو بدون دعوت با يه ماسک روي صورتش اومده که مراسم ما رو مشخره کنه و بياين سريعاً حالش رو بگيريم. پدر ژوليت براي اينکه مراسم به هم نخوره قبول نميکنه و ميگه الان نه، بذارش براي يک فرصت مناسب.