👈فول فایل فور یو ff4u.ir 👉

ارتباط با ما

دانلود



سنگ دل زمستان سردي بود.آنقدرسردكه مدرسه ها هم حتي دوسه روز به تعطيلي خورده بود.صبح زود ازخواب بيدار شدم مثل همه ي صبح هاي ديگرحاضر و آماده شدم تابه مدرسه بروم.ازروي پله هاي حياط مان به آرامي پايين مي آمدم تا سرنخورم.از حياط گذشتم ،همين كه دررا بازكردم وبيرون رفتم درسريع ومحكم برهم كوبيد.دادمادرم برخاست چه خبرت ستايش در را ازجاكندي دختر... درميان راه مدرسه بودم وبه فكرفرورفته بودم، فكر به زندگي ، به آينده.آنقدرغرق فكر بودم كه اصلا نفهميدم كي به مدرسه رسيده ام.آن روز ما امتحان داشتيم آن هم امتحان «رياضي» من سال آخرم بودكه به مدرسه مي رفتم. ما وهمه ي بچه ها سرجلسه ي امتحان نشستيم، امتحاني كه من اصلا شبش نخوانده بودم.وقتي برگه به دستم رسيدهيچي بلد نبودم و دائم به دوستم مي گفتم مينا جواب اين سؤال چي مي شه؟ مينا مي گفت : يك برگه بده تا برات بنويسم.برگه را به دست اودادم.اوبرگه رابه آرامي ازدستم گرفت حتي آنقدرآرام گرفت كه معلمي كه روي صندلي نشسته بود نفهميد.برگه رانوشت وهمين كه به من داد.دادخانم ايماني ازجا برخاست وآمد پيش من ومينا و برگه امتحان ما راگرفت ومن هرچي التماس كردم گفت:بيرون تكليف توي دفتر روشن ميشه... من و مينا خيلي ترسيده بوديم ومارا به دفتر برد.خانم مديرگفت:ستايش ازتو بعيده اين كارها،شاگرد زرنگ هاي كلاس ماكه چه كارها نكردن. خانم اكبري كه مديرمدرسه بودروبه ماكردوگفت:خيلي كار زشتي است وبه خاطرهمين اسمش راگذاشتن تقلب .حالامن زنگ مي زنم به اولياتون تا به مدرسه بيايندوتكليف شماراروشن كنند. من ومينا آنقدرالتماس كرديم اما فايده اي نداشت.من ومينا آمديم بيرون توي حياط مدرسه،من به مينا گفتم:مينا بازمن برم چه دروغي روسرهم كنم وتحويل مادرم بدهم؟ميناگفت:حالاكه اون هازنگ زدن، منظورت كي ها هستن مينا ؟واي كه چقدربي عقلي خوب مديرديگه:ميگم ميناچقدرمادوتا مخصوصا من بدبخت وبيچاره هستم.مگه نه؟ زنگ آخربه صدادرآمدوهمه ي بچه ها هركدام به سمتي هجوم آوردند.من وميناهم به راه هميشگيمون مي رفتيم.وقتي به خونه رسيدم ودررابازكردم،يهوسامان ازجلوم درآمد،سامان برادربزرگترم است.اوپسرچندان بدي نيست.وقتي باهم برخوردكرديم بدون سلام واحوال پرسي گفت:بازچه دسته گلي روبه آب دادي ستايش؟من هم اصلا جواب اوراندادم وسريع ازپله هابالارفتم.اوهم چيزي نگفت ورفت بيرون،من هم چون خسته بودم اين كارراكردم وخودم هم ناراحت شدم درراباز كردم سحرخواهرم طبق معمول مشغول گوش دادن آهنگ بود وصداي آن راتاآخركرده بود.مادرم هم مشغول پخت وپزبود.من بچه آخرهستم.ماسه نفراتاقهايمان به رديف است.رفتم توي اتاقم ودررابه آرامي بستم

👇 تصادفی👇

گزارش آزمایش مبدل حرارتیDNA Fingerprinting25 آموزش زیبای فتوشاپتراکت سیاه سفید (ریسو )پوشاک مردانه لایه باز بسیار زیبا با کلیپ ارت فشن مدلینگ مرد وپیراهنبررسي رابطه بين مديريت دانش و بازاريابي رابطه‌مند با مديريت ارتباط با مشتري در بين كارمندان بانك‌هاي شهرستان .......تخمين و كنترل سرعت موتور القايي تكفاز 92 صفحهACL Manager 2.5.4 - کامپوننت فارسی کنترل دسترسی کاربران به پنل مدیریت جوملاهمنشینی آرایه ها در تزیینات خانه ی حاج آقا علی بزرگترین خانه خشتی جهانسنجش طرز فکر در بازاریابی ✅فایل های دیگر✅

#️⃣ برچسب های فایل

دانلود

خرید اینترنتی

👇🏞 تصاویر 🏞