شخصيت هاي نمايش: 1-مرد جوان(اسماعيل) 2-زن جوان(آسيه) صحنه: {خاموشي.صداي آوازمرد جوان-محزون-شنيده مي شود.نور،باشروعآواز-نرم نرم وآهسته-برصحنه تابيده مي شود ومامي بينيم : اتاقي درآسايشگاه خصوصي،با يك تخت خواب وملافه ي سفيدرنگ آشفته،ويك ميزتحريرفلزي وصندلي ،چسبيده به تخت خواب يك ميز كوچك قرارداردوگلداني پرازگل ، ويك پاكت سيگاروكبريتوزير سيگاري پر.چند تابلوي نقاشي وعكس روي سه ضلع ديواربه چشم مي خورد.مردجوان،درفضاي خاليزيرميز(طوري كه تماشاچي اورا به راحتي مي بيند) كزكرده است.زن جوان، با يكپاكت(كه بعد مي فهميم پراز سيب هاي قرمزودرشت است)وكيفي كه ازشانه هايش آويزان است،مقابل درورودي اتاق ايستاده وبا نيم خندي كه بر صورت دارد،با نگاهي كنجكاو،سعي مي كند حدس بزندصداي آوازمردجوان ازكجا داردشنيده مي شود.آوازمرد جوان به سر مي رسد.} زن جوان:{با نيم خنده اي}كجايي تو!؟ مرد جوان:{بلافاصله سر ازفضاي خالي زير ميزبيرون مي كشد .بالبخند}تويي!؟ زن جوان:{با همان نيم خنده }اونجا رفتي چيكار؟! مرد جوان:{اززيرميزمي زندبيرون}سلام! زن جوان:{باتعجب}اين چيزها چيه اينجا،ازكجاآوردي؟! مرد جوان:درخواست كرم ،دادند.چيز به درد بخوريه. زن جوان:اين رو كه متوجه شدم،حّتم دفعه ي ديگه كه بيام يه كتابخونه پرازكتاب شعراينجا مي بينم. مرد جوان:اين كه عاليه اگه بشه. زن جوان:كورازخدا چي مي خواد... مرد جوان: كي اومدي كه من نفهميدم ،در زدي؟ زن جوان:در باز بود، ولي من درزدم ،بعد شنيدم كه داري ميخوني، اومدم تو...خوب مي خوني هنوز! مرد جوان:بيا!بشين!خوش اومدي! {صندلي را از پشت ميزتحريربيرون مي كشد}
شخصيت هاي نمايش: 1-مرد جوان(اسماعيل) 2-زن جوان(آسيه) صحنه: {خاموشي.صداي آوازمرد جوان-محزون-شنيده مي شود.نور،باشروعآواز-نرم نرم وآهسته-برصحنه تابيده مي شود ومامي بينيم : اتاقي درآسايشگاه خصوصي،با يك تخت خواب وملافه ي سفيدرنگ آشفته،ويك ميزتحريرفلزي وصندلي ،چسبيده به تخت خواب يك ميز كوچك قرارداردوگلداني پرازگل ، ويك پاكت سيگاروكبريتوزير سيگاري پر.چند تابلوي نقاشي وعكس روي سه ضلع ديواربه چشم مي خورد.مردجوان،درفضاي خاليزيرميز(طوري كه تماشاچي اورا به راحتي مي بيند) كزكرده است.زن جوان، با يكپاكت(كه بعد مي فهميم پراز سيب هاي قرمزودرشت است)وكيفي كه ازشانه هايش آويزان است،مقابل درورودي اتاق ايستاده وبا نيم خندي كه بر صورت دارد،با نگاهي كنجكاو،سعي مي كند حدس بزندصداي آوازمردجوان ازكجا داردشنيده مي شود.آوازمرد جوان به سر مي رسد.} زن جوان:{با نيم خنده اي}كجايي تو!؟ مرد جوان:{بلافاصله سر ازفضاي خالي زير ميزبيرون مي كشد .بالبخند}تويي!؟ زن جوان:{با همان نيم خنده }اونجا رفتي چيكار؟! مرد جوان:{اززيرميزمي زندبيرون}سلام! زن جوان:{باتعجب}اين چيزها چيه اينجا،ازكجاآوردي؟! مرد جوان:درخواست كرم ،دادند.چيز به درد بخوريه. زن جوان:اين رو كه متوجه شدم،حّتم دفعه ي ديگه كه بيام يه كتابخونه پرازكتاب شعراينجا مي بينم. مرد جوان:اين كه عاليه اگه بشه. زن جوان:كورازخدا چي مي خواد... مرد جوان: كي اومدي كه من نفهميدم ،در زدي؟ زن جوان:در باز بود، ولي من درزدم ،بعد شنيدم كه داري ميخوني، اومدم تو...خوب مي خوني هنوز! مرد جوان:بيا!بشين!خوش اومدي! {صندلي را از پشت ميزتحريربيرون مي كشد}