موضوعبررسي ناسازگاري كودكان پيشدبستاني دارايمادر شاغل و خانهدار نگرش نسبت به كودك و تربيت او در طي قرون گذشته دچار فراز و نشيبهاي زيادي شده است افلاطون به اهميت آموزش و پرورش در دوران كودكي اشاره نموده است و اين مسئله را در سازگاري و علاقه حرفهاي بعدي كودك مهم ميدانست . ولي در قرون وسطي اين انديشه از ميان رفت و كودك را همچون بالغين ناپخته تلقي ميكردند. كودكان را همچون بزرگان لباس ميپوشاندند و از آنان انتظار رفتار بزرگسالان را داشتند. در مدارس قرون وسطي دروس به ترتيب سختي و آساني ارائه نميشد و كودكان را موجودات بيگناه نميدانستند و آنان را از تجاوزات وحشيانه محافظت نميكردند.در قرون هفدهم تحولات عميقي در نگرش نسبت به كودك بوجود آمد.مربيان سعي داشتند كودكان را از بزرگسالان و حتي نوجوانان جدا سازند. روش جديدي در تعليم و تربيت آغاز شد و مردم احساس منفي اخلاقي را به نگرشي مثبت، نسبت به كودكان تغيير دادند و كوشش همهجانبهاي براي حفظ و حراست كودكان از خشونت و فساد اخلاقي به عمل آوردند (كرين[1] ، ترجمه فدايي ، 1367). روسو در قرون هفدهم مقالات متعددي در زمينه مسائل كودكان ارائه نمود و عنوان كرد كه كودكان زمينه ذاتي تشخيص درست از نادرست را دارا هستند ولي تحت تاثير قيود اجتماعي قرار گرفتهاند. وي معتقد بود كه كودك ماهيتاً كاوشگر فعالي است كه تواناييهاي بيشماري دارد و اگر بزرگسالان زياد دخالت نكنند توانائيهايش شكوفا خواهد شد. (دبس [2] ، ترجمه كاردان ، 1353) نظرات افرادي مانند فرويد، تغييرات اجتماعي حاصل شده در قرون بيستم ، آسانگيري در تربيت را دوباره مطرح كرد. بطور خلاصه برخي از علما معتقدند كودك موجودي گيرنده و داراي مغز انفعالي است كه صرفاً به عوامل محيطي مانند تشويق و تنبيه پاسخ داده و رفتارش را بر اين اساس پايهگذاري ميكند. برخي ديگر تصور ميكنند كه رشد و نمو كودك در اثر يادگيري فعالانه او با محيط است و به واسطه اين كار و فعاليت به تجارب خودش شكل داده و مشكلاتش را حل ميكند.امروزه پژوهشگران و دانشمندان مطالعات گستردهاي را در مورد نحوه رشد و پرورش كودكان دنبال ميكنند. اغلب متخصصين دوران كودكي بويژه از تولد تا 5-6 سالگي را دوران پيريزي شخصيت و اساسي براي رفتارهاي آتي خود ميدانند . آنان معتقدند كه شخصيت پدر و مادر و كيفيت رفتار آنان بيش از هر عامل ديگري در تربيت و تكوين شخصيت طفل اثر ميگذارد.والدين اولين كساني هستند كه در آينه حساس ضمير كودك نقش ميبندند. البته افراد ديگري به غير از پدر و مادر در شكلگيري عادت و رفتارهاي كودك مؤثر هستند. ولي كيفيت تأثيرپذيري نسبت به مادر و دوران اوليه زندگي ضعيف ميباشد.مطالعات نشان داده است كه اختلافات خانوادگي و اشتباهات تربيتي و نيز بياطلاعي والدين از تأثير رفتار خود، عوامل مؤثري هستند كه در سرنوشت آتي كودك، سازگاريها و ناسازگاريها ، خوشبختي و يا بدبختي او مؤثر هستند( قاسمي ، 1357).روانشناسان در بيشتر سالهاي قرن حاضر، بر روابط كودكان با كساني كه مراقبت از آنها را به عهده دارند تأكيد كردهاند و اين كنشهاي متقابل را اساس عمده رشد عاطفي و شناختي دانستهاند ( ماسن [3] ، و هنكاران ـ ترجمه ياسائي ، 1368).نخستين تماسهاي جسمي و رواني نوزاد در دوران شيرخوارگي با مادر است. روشي كه مادران در مقابل پاسخگويي به نيازهاي نوزادان اتخاذ ميكنند متفاوت است. ممكن است صبورانه و گرم ، تند و خشن و عاري از حساسيت و بيتفاوتي باشند. از نظر تعليم و تربيت برخوردهاي اوليه مادر و كودك به هر كيفيتي كه باشد نقطهاي است كه تولد رواني و عاطفي كودك از آنجا آغاز ميشود.(ماسن و همكاران)
موضوعبررسي ناسازگاري كودكان پيشدبستاني دارايمادر شاغل و خانهدار نگرش نسبت به كودك و تربيت او در طي قرون گذشته دچار فراز و نشيبهاي زيادي شده است افلاطون به اهميت آموزش و پرورش در دوران كودكي اشاره نموده است و اين مسئله را در سازگاري و علاقه حرفهاي بعدي كودك مهم ميدانست . ولي در قرون وسطي اين انديشه از ميان رفت و كودك را همچون بالغين ناپخته تلقي ميكردند. كودكان را همچون بزرگان لباس ميپوشاندند و از آنان انتظار رفتار بزرگسالان را داشتند. در مدارس قرون وسطي دروس به ترتيب سختي و آساني ارائه نميشد و كودكان را موجودات بيگناه نميدانستند و آنان را از تجاوزات وحشيانه محافظت نميكردند.در قرون هفدهم تحولات عميقي در نگرش نسبت به كودك بوجود آمد.مربيان سعي داشتند كودكان را از بزرگسالان و حتي نوجوانان جدا سازند. روش جديدي در تعليم و تربيت آغاز شد و مردم احساس منفي اخلاقي را به نگرشي مثبت، نسبت به كودكان تغيير دادند و كوشش همهجانبهاي براي حفظ و حراست كودكان از خشونت و فساد اخلاقي به عمل آوردند (كرين[1] ، ترجمه فدايي ، 1367). روسو در قرون هفدهم مقالات متعددي در زمينه مسائل كودكان ارائه نمود و عنوان كرد كه كودكان زمينه ذاتي تشخيص درست از نادرست را دارا هستند ولي تحت تاثير قيود اجتماعي قرار گرفتهاند. وي معتقد بود كه كودك ماهيتاً كاوشگر فعالي است كه تواناييهاي بيشماري دارد و اگر بزرگسالان زياد دخالت نكنند توانائيهايش شكوفا خواهد شد. (دبس [2] ، ترجمه كاردان ، 1353) نظرات افرادي مانند فرويد، تغييرات اجتماعي حاصل شده در قرون بيستم ، آسانگيري در تربيت را دوباره مطرح كرد. بطور خلاصه برخي از علما معتقدند كودك موجودي گيرنده و داراي مغز انفعالي است كه صرفاً به عوامل محيطي مانند تشويق و تنبيه پاسخ داده و رفتارش را بر اين اساس پايهگذاري ميكند. برخي ديگر تصور ميكنند كه رشد و نمو كودك در اثر يادگيري فعالانه او با محيط است و به واسطه اين كار و فعاليت به تجارب خودش شكل داده و مشكلاتش را حل ميكند.امروزه پژوهشگران و دانشمندان مطالعات گستردهاي را در مورد نحوه رشد و پرورش كودكان دنبال ميكنند. اغلب متخصصين دوران كودكي بويژه از تولد تا 5-6 سالگي را دوران پيريزي شخصيت و اساسي براي رفتارهاي آتي خود ميدانند . آنان معتقدند كه شخصيت پدر و مادر و كيفيت رفتار آنان بيش از هر عامل ديگري در تربيت و تكوين شخصيت طفل اثر ميگذارد.والدين اولين كساني هستند كه در آينه حساس ضمير كودك نقش ميبندند. البته افراد ديگري به غير از پدر و مادر در شكلگيري عادت و رفتارهاي كودك مؤثر هستند. ولي كيفيت تأثيرپذيري نسبت به مادر و دوران اوليه زندگي ضعيف ميباشد.مطالعات نشان داده است كه اختلافات خانوادگي و اشتباهات تربيتي و نيز بياطلاعي والدين از تأثير رفتار خود، عوامل مؤثري هستند كه در سرنوشت آتي كودك، سازگاريها و ناسازگاريها ، خوشبختي و يا بدبختي او مؤثر هستند( قاسمي ، 1357).روانشناسان در بيشتر سالهاي قرن حاضر، بر روابط كودكان با كساني كه مراقبت از آنها را به عهده دارند تأكيد كردهاند و اين كنشهاي متقابل را اساس عمده رشد عاطفي و شناختي دانستهاند ( ماسن [3] ، و هنكاران ـ ترجمه ياسائي ، 1368).نخستين تماسهاي جسمي و رواني نوزاد در دوران شيرخوارگي با مادر است. روشي كه مادران در مقابل پاسخگويي به نيازهاي نوزادان اتخاذ ميكنند متفاوت است. ممكن است صبورانه و گرم ، تند و خشن و عاري از حساسيت و بيتفاوتي باشند. از نظر تعليم و تربيت برخوردهاي اوليه مادر و كودك به هر كيفيتي كه باشد نقطهاي است كه تولد رواني و عاطفي كودك از آنجا آغاز ميشود.(ماسن و همكاران)