چهرهشان عجیب بود. روسریهای سرمهای و کِرم رنگ پوشیده بودند و لباس بلندی بر تن داشتند. سرمه چشمانشان گرد و غبار و اشک، سرخی لبهایشان از خشکیِ تشنگی، و گونه هایشان آفتاب زده و سوخته بود. عطرشان بوی باروت می داد و گردنبندی از پوکه به گردن داشتند. با تحمّلی شگفت آور سلاح در دست می گرفتند، یا کولهای از تدارکات و مهمات و... را با آن سنگینی بر دوش می انداختند. زیورشان اسلحه شان بود، یا دوربین عکاسی شان، یا ضبط صوت و جعبه مهمّات و جعبه کمکهای اولیه... و اکنون نیز قلمشان زیبندهترین زینت آنهاست. ابهت شان چشم مردان را میگرفت و سوزن در دستشان، تیری بود بر قلب دشمن. نُقل عروسیشان گلوله بود؛ شاهد عقدشان شهدا؛ ضامن عقدشان امام (ره)؛ شرط ازدواجشان همراهی در سیر و سلوک و مدّت ازدواجشان شاید تا چند لحظه دیگر... .و زنان جنگ، چنین بودند.
چهرهشان عجیب بود. روسریهای سرمهای و کِرم رنگ پوشیده بودند و لباس بلندی بر تن داشتند. سرمه چشمانشان گرد و غبار و اشک، سرخی لبهایشان از خشکیِ تشنگی، و گونه هایشان آفتاب زده و سوخته بود. عطرشان بوی باروت می داد و گردنبندی از پوکه به گردن داشتند. با تحمّلی شگفت آور سلاح در دست می گرفتند، یا کولهای از تدارکات و مهمات و... را با آن سنگینی بر دوش می انداختند. زیورشان اسلحه شان بود، یا دوربین عکاسی شان، یا ضبط صوت و جعبه مهمّات و جعبه کمکهای اولیه... و اکنون نیز قلمشان زیبندهترین زینت آنهاست. ابهت شان چشم مردان را میگرفت و سوزن در دستشان، تیری بود بر قلب دشمن. نُقل عروسیشان گلوله بود؛ شاهد عقدشان شهدا؛ ضامن عقدشان امام (ره)؛ شرط ازدواجشان همراهی در سیر و سلوک و مدّت ازدواجشان شاید تا چند لحظه دیگر... .و زنان جنگ، چنین بودند.