توضیحاتی کوتاه در مورد کتاب:در « قصه جزیره ناشناخته » ماجرا از این قرار است که روزی مردی به قصر پادشاهی میرود. این مرد حاجتمند چند روز در کنار دری از درهای قصر که مخصوص دریافت عریضه هاست، به انتظار مینشیند تا سرانجام زن نظافتچی قصر به دستور پادشاه در را میگشاید. مرد یک کشتی میخواهد تا با آن به جزیره ناشناخته برود. در ابتدا شاه با سفسطه در فکر رد کردن خواست اوست اما جمعی از دادخواهان که در پشت در عریضه ها، منتظر نوبت خود هستند،با مرد حاجتمند همبستگی نشان میدهند تا بتوانند زودتر از شرش خلاص شوند. پادشاه بالاجبار تسلیم خواست او میشود و مرد با نامهای از شاه به سراغ رئیس بندر میرود. زن نظافتچی که از زمینشویی و نظافت قصر خسته شده، قصر را رها و مرد را تا لنگرگاه تعقیب میکند و در طول راه تنها به فکر پاکیزه کردن کشتیهاست. بعد از ورانداز کردن کشتیها یکی را میپسندد و آن درست همان کشتیای است که رئیس بندر، بعد از پرسیدن سؤالاتی آن را به مرد میدهد.این کشتی شبیه ناوچه است و زن نظافتچی از ابتدا آن را متعلق به خود میداند. مرد به دنبال خدمه میرود اما هنگام بازگشت هیچ ملوانی با او نمیآید چراکه همه باور دارند که دیگر جزیره ناشناختهای وجود ندارد و اگر هم وجود داشته باشد، حاضر نیستند آسایش موجود خانه و راحتی کار کردن در کشتیهای مسافربری را رها کنند و خود را در ماجراجوییهای دریایی گرفتار سازند.تنها زن نظافتچی با اوست. اما بی خدمه نمیتوانند به دریا بروند. مرد به این فکر میافتد که کشتی را به شاه پس بدهد اما زن او را منصرف میکند. آن شب غذا میخورند و میاندیشند که در فصلی مناسب و موقعیتی مناسب راه خواهند افتاد. شب هنگام یکی در کابین راست و دیگری در کابین چپ کشتی به خواب میرود. مرد در خواب میبیند که کشتیاش با تعدادی ملوان و خدمه زن و همینطور حیوانات خانگی و جوانه گیاهان و گلها، بر روی دریاست. اما ملوانان شورش میکنند و در جزیرهای که روی نقشه جغرافیایی وجود دارد، به همراه خدمهها و حیوانات پیاده میشوند. مدتی بعد درختها و گلها، همه کشتی را چون مزرعهای میپوشاند. مرد مشغول درو کردن گندمهاست که در کنار سایه خود، سایهای میبیند. از خواب میپرد و زن نظافتچی را در کنار خود مییابد. صبحدم با حروف سفید روی کشتی مینویسند «جزیره ناشناخته» و به دریا میزنند. دانلود فایل بلافاصله بعد از پرداخت
دانلود کتاب قصه جزیره ناشناخته
توضیحاتی کوتاه در مورد کتاب:در « قصه جزیره ناشناخته » ماجرا از این قرار است که روزی مردی به قصر پادشاهی میرود. این مرد حاجتمند چند روز در کنار دری از درهای قصر که مخصوص دریافت عریضه هاست، به انتظار مینشیند تا سرانجام زن نظافتچی قصر به دستور پادشاه در را میگشاید. مرد یک کشتی میخواهد تا با آن به جزیره ناشناخته برود. در ابتدا شاه با سفسطه در فکر رد کردن خواست اوست اما جمعی از دادخواهان که در پشت در عریضه ها، منتظر نوبت خود هستند،با مرد حاجتمند همبستگی نشان میدهند تا بتوانند زودتر از شرش خلاص شوند. پادشاه بالاجبار تسلیم خواست او میشود و مرد با نامهای از شاه به سراغ رئیس بندر میرود. زن نظافتچی که از زمینشویی و نظافت قصر خسته شده، قصر را رها و مرد را تا لنگرگاه تعقیب میکند و در طول راه تنها به فکر پاکیزه کردن کشتیهاست. بعد از ورانداز کردن کشتیها یکی را میپسندد و آن درست همان کشتیای است که رئیس بندر، بعد از پرسیدن سؤالاتی آن را به مرد میدهد.این کشتی شبیه ناوچه است و زن نظافتچی از ابتدا آن را متعلق به خود میداند. مرد به دنبال خدمه میرود اما هنگام بازگشت هیچ ملوانی با او نمیآید چراکه همه باور دارند که دیگر جزیره ناشناختهای وجود ندارد و اگر هم وجود داشته باشد، حاضر نیستند آسایش موجود خانه و راحتی کار کردن در کشتیهای مسافربری را رها کنند و خود را در ماجراجوییهای دریایی گرفتار سازند.تنها زن نظافتچی با اوست. اما بی خدمه نمیتوانند به دریا بروند. مرد به این فکر میافتد که کشتی را به شاه پس بدهد اما زن او را منصرف میکند. آن شب غذا میخورند و میاندیشند که در فصلی مناسب و موقعیتی مناسب راه خواهند افتاد. شب هنگام یکی در کابین راست و دیگری در کابین چپ کشتی به خواب میرود. مرد در خواب میبیند که کشتیاش با تعدادی ملوان و خدمه زن و همینطور حیوانات خانگی و جوانه گیاهان و گلها، بر روی دریاست. اما ملوانان شورش میکنند و در جزیرهای که روی نقشه جغرافیایی وجود دارد، به همراه خدمهها و حیوانات پیاده میشوند. مدتی بعد درختها و گلها، همه کشتی را چون مزرعهای میپوشاند. مرد مشغول درو کردن گندمهاست که در کنار سایه خود، سایهای میبیند. از خواب میپرد و زن نظافتچی را در کنار خود مییابد. صبحدم با حروف سفید روی کشتی مینویسند «جزیره ناشناخته» و به دریا میزنند. دانلود فایل بلافاصله بعد از پرداخت