چکیده:بر بستر مطالعاتِ فرهنگیِ ایرانی، روزی، دو کرد، با هم بالا میروند از پلههایِ پُلی فلزی در اشرفیِ اصفهانی. اولی کرمانج، خراسانی، نحیف، فارسیدان؛ دومی سوران، قوی، مسلط به شاخههایِ مختلف زبان کردی. کردِ قوی، میوهیِ کاجی را از رویِ پل به اشرفی پرت میکند و میگذرد ماشینی با فاصلهای ناچیز از کنارِ میوه. کردِ نحیف درمیآید که« اگر زن بود راننده، چپ میکرد، میمرد» و پاسخِ کردِ قوی اینست:« یک فارس کمتر، بهتر». و بعد گشوده میشود رویِ پل، دری به تفاوتی معنادار ، سربرمیآورد شکافی هویتی میانِ کردیتِ قدمزنانِ مزبور، که نتیجهاش همین پایاننامهیِ قصهـطور است.مفاهیمِ کلیدی: بریکولاژ، هیبریدیته، فضایِ درـبین، آگاهیِ رگهمند، ادبیاتِ اقلیت، هویت مرزی، خودقومنگاری، مطالعاتِ فرهنگی، قصهگویی، خاطره، قومیت.فهرست مطالببخش اول ـنفوسِ نامطمئنه/ کلیات... - 1 -قبلالتحریر: بفرمائید که انصرافِ روایی!- 2 -بیانِ مساله. - 5 -پرسش پژوهشی:- 10 -اهداف و ضرورتِ انجام تحقیق:- 10 -فصل یکم :موضعِ تیوریک؛ یک تصریحِ پیشاقصوی.. - 12 -فصل دوم:مباحثِ روش شناختی.. - 28 -فهرست منابع.. - 58 -بخشِ دوم ـاز، وای هِنه:یک اتواتنوگرافی از محمودِ طلوعی.. - 61 -فصلِ یکم:طرزِ خراسانیِ جنگزدهگی و انزوا؛مکتوب از سرحد. - 62 -فصلِ دوم:جنوبِ خفهسوز، خفهسوز- 92 -فصلِ سوم:پاتوقها؛ قلمجیغها؛ گُوافها- 105 -فصلِ چهارم:سویههایِ طنزِ تیرانداختن.. - 130 - بیان مسالهاین نامطرحی، البته نفیِ نوعی نابرابری است، و اما توامان نفیِ انواعِ تفاوت هم هست. این نامطرحی، خود، مطرحبودنی است دیگرگونه. طرحِ نفی؛ نفیِ طرح. چرا تفاوت نباید مطرح نباشد؟ نامطرحیتِ فوق، تولیدِ انسانِ نامطرحِ مرموز میکند یا یک اجتماعِ واحده؟ او مرموز است، چراکه زبان و ناحیهیِ او مطرح نبوده، به وصف در نمیآید و پس بهبیانِدیگر، این سوژه هنوز شناخته نشده است. چیزها به چندگونه نامطرح میشوند: یا طرحِ آن ممنوع میشود؛ یا پیشتر آنقدر مطرح بودهاند که دیگر به شکلی طبیعی برطرف شده و دیگر محلِ بحث نیستاند، بل محلِ زندگیاند.روابطِ بینِ قومی؛ مساله این است! و مساله بههیچوجه جدید نیست. نیست، تلویحا یعنی امری پروبلماتیک بوده، که کماکان که هنوز، به قوهیِ خود باقی است. از آنجا که این امر قوه دارد، حائزِ مطالعه و مطالعاتی جدیتر است؛ چرا که مساله حالا صرفا یک پدیده و ابژهی تروتازه نیست، بل تاریخی از سر گذرانده، پدیدهای تاریخی است و با اینحال ادبیاتِ پژوهشیِ موجود در پسِ پشتِ آن قادر به حل آن نبوده است. اما چرا؟ بنظر می آید که اینجا، یا مساله از منظری درست بیان نشده است و یا اصلا مسالهای درکار نیست و با یک خطایِ دید در علمالاجتماعِ ایرانی مواجهایم. فرم بیانِ یک مساله اگر درست باشد، محتوایی درستتر نیز محتمل است. آیا مسالهیِ مذکور لاینحل است و مهمتر اینکه آیا باید این را بپذیریم؟طیِ کارِ پژوهشیام برمیخورم به مقالهای که تلویحا تکلیفِ حلناشدنیِ مسالهیِ قومیت در ایران را مشخص و اعلان کرده است، یافتهیِ اساسیِ این مطالعه برایِ ما این است که «مجلس بررسیِ نهاییِ قانونِ اساسیِ جمهوری اسلامی» متعاقبِ « هژمونیکشدنِ اسلامِ شیعی» در رخدادِ هنوز داغ و لذا غیرقابلِتحلیلِ انقلاب « خبرگانِ منتخب، نگرشی پنجوجهی( مذهبی، بدیهی، عقلانی، انقلابی، فقهی) به قومیت داشته و آنرا زیرمجموعهای بیاهمیت از جامعیتِ دین اسلام تلقی نمودهاند». گرچه بنا به دلایلی که بر ما نامکشوف است، از« امکانناپذیریِ حلِ پروبلماتیکِ قومیت» سخنی به میان نمیآورد. ما اما متعاقبِ مطالعهیِ ثانویهیِ خود بر مقالهیِ مزبور، این امکانناپذیری را فرضیه پژوهشیِ خویش قرار میدهیم. وی در مقدمهیِ مقالهاش تحتِ عنوانِ قومیت در نگرشِ خبرگان قانون اساسی ( خلیلی، 1387 ( به چهار نکتهیِ محوریِ مورد نظرِ رهبر انقلاب اشاره میکند. یکی از این دلایل برایِ این کاغذ واجدِ اهمیت اساسی است و دلالت هایِ معناییِ بسیاری را حامل است: « شتاب در تدوینِ قانونِ اساسی» ( همان ). عبارتِ پیشگفته تلویحا ما را ارجاع میدهد به مولفهای انحصاری و اساسی از حاکمیت و آن « اصلِ تصمیمگیریِ» است. وی سپس سراغِ اصلِ پنجمِ پیشنویسِ قانون اساسی رفته و به ذکر مفهوم قومیت در آن اشاره میکند: « در جمهوری اسلامی ایران همهیِ اقوام... از حقوقِ کاملا مساوی برخوردارند و هیچ کس را بر دیگری امتیازی نیست». اینجا هنوز قومیت بهشکلِ کامل نفی نشده است. و اما بعد از استحالهای ادبی ما را میآگاهاند که به نوعی مسخِ کافکایی ماننده است و طردِ زامزا و صحنه ازلیِ این طرد، سیبی است که در پشتِ کافکایِ قومیت فرو میرود. استحاله فوقالذکر، جایگزینیِ لفظِ « قومیت » است در اصلِ پنجمِ پیشنویس به « مردم ایران، ملتِ ایران و بدتر از همه، همگان» ( همان )در متنِ اصلی و مصوب
یک تحلیلِ خودقومنگاشتی از یک کرمانجِ خراسانی word
چکیده:بر بستر مطالعاتِ فرهنگیِ ایرانی، روزی، دو کرد، با هم بالا میروند از پلههایِ پُلی فلزی در اشرفیِ اصفهانی. اولی کرمانج، خراسانی، نحیف، فارسیدان؛ دومی سوران، قوی، مسلط به شاخههایِ مختلف زبان کردی. کردِ قوی، میوهیِ کاجی را از رویِ پل به اشرفی پرت میکند و میگذرد ماشینی با فاصلهای ناچیز از کنارِ میوه. کردِ نحیف درمیآید که« اگر زن بود راننده، چپ میکرد، میمرد» و پاسخِ کردِ قوی اینست:« یک فارس کمتر، بهتر». و بعد گشوده میشود رویِ پل، دری به تفاوتی معنادار ، سربرمیآورد شکافی هویتی میانِ کردیتِ قدمزنانِ مزبور، که نتیجهاش همین پایاننامهیِ قصهـطور است.مفاهیمِ کلیدی: بریکولاژ، هیبریدیته، فضایِ درـبین، آگاهیِ رگهمند، ادبیاتِ اقلیت، هویت مرزی، خودقومنگاری، مطالعاتِ فرهنگی، قصهگویی، خاطره، قومیت.فهرست مطالببخش اول ـنفوسِ نامطمئنه/ کلیات... - 1 -قبلالتحریر: بفرمائید که انصرافِ روایی!- 2 -بیانِ مساله. - 5 -پرسش پژوهشی:- 10 -اهداف و ضرورتِ انجام تحقیق:- 10 -فصل یکم :موضعِ تیوریک؛ یک تصریحِ پیشاقصوی.. - 12 -فصل دوم:مباحثِ روش شناختی.. - 28 -فهرست منابع.. - 58 -بخشِ دوم ـاز، وای هِنه:یک اتواتنوگرافی از محمودِ طلوعی.. - 61 -فصلِ یکم:طرزِ خراسانیِ جنگزدهگی و انزوا؛مکتوب از سرحد. - 62 -فصلِ دوم:جنوبِ خفهسوز، خفهسوز- 92 -فصلِ سوم:پاتوقها؛ قلمجیغها؛ گُوافها- 105 -فصلِ چهارم:سویههایِ طنزِ تیرانداختن.. - 130 - بیان مسالهاین نامطرحی، البته نفیِ نوعی نابرابری است، و اما توامان نفیِ انواعِ تفاوت هم هست. این نامطرحی، خود، مطرحبودنی است دیگرگونه. طرحِ نفی؛ نفیِ طرح. چرا تفاوت نباید مطرح نباشد؟ نامطرحیتِ فوق، تولیدِ انسانِ نامطرحِ مرموز میکند یا یک اجتماعِ واحده؟ او مرموز است، چراکه زبان و ناحیهیِ او مطرح نبوده، به وصف در نمیآید و پس بهبیانِدیگر، این سوژه هنوز شناخته نشده است. چیزها به چندگونه نامطرح میشوند: یا طرحِ آن ممنوع میشود؛ یا پیشتر آنقدر مطرح بودهاند که دیگر به شکلی طبیعی برطرف شده و دیگر محلِ بحث نیستاند، بل محلِ زندگیاند.روابطِ بینِ قومی؛ مساله این است! و مساله بههیچوجه جدید نیست. نیست، تلویحا یعنی امری پروبلماتیک بوده، که کماکان که هنوز، به قوهیِ خود باقی است. از آنجا که این امر قوه دارد، حائزِ مطالعه و مطالعاتی جدیتر است؛ چرا که مساله حالا صرفا یک پدیده و ابژهی تروتازه نیست، بل تاریخی از سر گذرانده، پدیدهای تاریخی است و با اینحال ادبیاتِ پژوهشیِ موجود در پسِ پشتِ آن قادر به حل آن نبوده است. اما چرا؟ بنظر می آید که اینجا، یا مساله از منظری درست بیان نشده است و یا اصلا مسالهای درکار نیست و با یک خطایِ دید در علمالاجتماعِ ایرانی مواجهایم. فرم بیانِ یک مساله اگر درست باشد، محتوایی درستتر نیز محتمل است. آیا مسالهیِ مذکور لاینحل است و مهمتر اینکه آیا باید این را بپذیریم؟طیِ کارِ پژوهشیام برمیخورم به مقالهای که تلویحا تکلیفِ حلناشدنیِ مسالهیِ قومیت در ایران را مشخص و اعلان کرده است، یافتهیِ اساسیِ این مطالعه برایِ ما این است که «مجلس بررسیِ نهاییِ قانونِ اساسیِ جمهوری اسلامی» متعاقبِ « هژمونیکشدنِ اسلامِ شیعی» در رخدادِ هنوز داغ و لذا غیرقابلِتحلیلِ انقلاب « خبرگانِ منتخب، نگرشی پنجوجهی( مذهبی، بدیهی، عقلانی، انقلابی، فقهی) به قومیت داشته و آنرا زیرمجموعهای بیاهمیت از جامعیتِ دین اسلام تلقی نمودهاند». گرچه بنا به دلایلی که بر ما نامکشوف است، از« امکانناپذیریِ حلِ پروبلماتیکِ قومیت» سخنی به میان نمیآورد. ما اما متعاقبِ مطالعهیِ ثانویهیِ خود بر مقالهیِ مزبور، این امکانناپذیری را فرضیه پژوهشیِ خویش قرار میدهیم. وی در مقدمهیِ مقالهاش تحتِ عنوانِ قومیت در نگرشِ خبرگان قانون اساسی ( خلیلی، 1387 ( به چهار نکتهیِ محوریِ مورد نظرِ رهبر انقلاب اشاره میکند. یکی از این دلایل برایِ این کاغذ واجدِ اهمیت اساسی است و دلالت هایِ معناییِ بسیاری را حامل است: « شتاب در تدوینِ قانونِ اساسی» ( همان ). عبارتِ پیشگفته تلویحا ما را ارجاع میدهد به مولفهای انحصاری و اساسی از حاکمیت و آن « اصلِ تصمیمگیریِ» است. وی سپس سراغِ اصلِ پنجمِ پیشنویسِ قانون اساسی رفته و به ذکر مفهوم قومیت در آن اشاره میکند: « در جمهوری اسلامی ایران همهیِ اقوام... از حقوقِ کاملا مساوی برخوردارند و هیچ کس را بر دیگری امتیازی نیست». اینجا هنوز قومیت بهشکلِ کامل نفی نشده است. و اما بعد از استحالهای ادبی ما را میآگاهاند که به نوعی مسخِ کافکایی ماننده است و طردِ زامزا و صحنه ازلیِ این طرد، سیبی است که در پشتِ کافکایِ قومیت فرو میرود. استحاله فوقالذکر، جایگزینیِ لفظِ « قومیت » است در اصلِ پنجمِ پیشنویس به « مردم ایران، ملتِ ایران و بدتر از همه، همگان» ( همان )در متنِ اصلی و مصوب