عنوان: نظریه درماندگی آموخته شده در بین دانشجویانفرمت فایل: wordتعداد صفحات: 103توضیحاتامروزه انديشمندان سبك هاي يادگيري را مترادف با سبك هاي تفكر يا سبكهاي شناختي ميدانند . معتقدند سبك هاي شناختي آن دسته از ويژگي هاي فردي را شامل ميشود كه در نحوة پاسخدهي و عملكرد در موقعيت هاي مختلف اثر ميگذارد و به نوعي قالب فكري ضروري فرد را مشخص ميكند . اين مفهوم روان شناختي روي جنبههاي دروني و شخصيت تمركز مييابد سبك هاي شناختي درون همه تجارب انسان از جمله فرايندهاي شناختي ، اجتماعي و عملكرد بين فردي جاي گرفته است همچنين سبك هاي شناختي با تفاوت اساسي در انتظارات شخص از زندگي، ارتباط با يكديگر و روشي كه در حل مسائل بكار ميگيرد ارتباط دارد. كلب چهار الگوي شناختي تفكر را مشخص ميكند . همگرايي، واگرايي ،انطباق دهنده و جذب كنندة هر فردي در زندگي روزمره خود از يكي از اين چهار روش بيشتر استفاده ميكند . شكل گيري اين الگوهاي فكري در هر فردي بستگي كامل به نحوه تجارب فردي او در زمان رشدش دارد. هنگاميكه محيط كودكي فرد سرشار از محرك هاي مختلف باشد، فرد هر روزه براي مقابله با آنها احتياج به ارزيابي هاي مختلف دارد. اين فرد بايد اطلاعات زيادي را از محيط بگيرد و محيط هم اطلاعات زيادي از او ميخواهد بنابراين اين گونه محيط فرد را واميدارد كه بيشتر رويدادها را مورد تجسس قرار دهد و جنبه هاي مختلف يك پديده را ببيند . اين افراد به نسبت كساني كه در يك محيط كم محركي زندگي كرده اند به آشكارا داراي تفاوت در الگوي فكري خودشان ميشوند فردي كه تجارب زيادي داشته به تدريج داراي يك الگوي فكري واگرا ميشود فرد ياد ميگيرد كه حوادث را از جنبه ها و موقعيت هاي مختلف مورد بررسي قرار دهد. و به جاي قانع شدن به يك علت به چندين علت در مورد يك رويداد بينديشد پس چنين فردي دامنه فعاليت هاي خودش را گسترش ميدهد. رويدادهاي مختلفي را تجربه ميكند سعي ميكند با همه آنها كنارآيد و ازهر كدام استفاده هاي خاص خودش را ببرد. درمقابل كسي كه در يك محيط كم محرك زندگي كرده است يا در جريان رشد خود شكست هاي مختلفي داشته است به تدريج از الگوهاي فكري همگرا استفاده ميكند اين افراد در برابر يادگيري هاي جديد غير هيجاني ميشوند . كمتر دوست دارند كه با تجربه هاي جديد روبرو شوند و معمولاً براي هر حادثه يك يا دو دليل را بيشتر بيان نميكنند علاقه هاي محدودي دارند بيشتر از استدلال هاي قياسي استفاده ميكنند در مواقعي كه تنها يك پاسخ درست وجود دارد خوب عمل ميكنند. بنابراين اين گونه افراد خيلي زود تر امكان دارد منفعل و درمانده شوند. اين افراد هنگاميكه در يك موقعيت شكست ميخورند به جاي انديشيدن دربارةجنبه هاي مختلف يك حادثه به يك بعد آن بيشتر توجه نميكنند و آن را معمولاً دروني تر و پايدار مييابند كمتر از خلاقيت خود استفاده ميكنند و معمولاً پاسخ هاي كمتري هم براي رهايي از واقعه يا حوادث بد كه در زندگي شان رخ ميدهد دارند ( البته بايد توجه داشت كه اين الگو لزوماً جنبه منفي ندارد. افراد با اين الگو الگو ميتوانند در جنبههاي مختلف اجتماعي افرادي خلاق و كارآمد باشند و همچنان كه امروز آن را شاهديم) هنگاميكه فرد شكست هاي پي در پي را تجربه كند بعد از مدتي فرد به جاي تفكر خلاقانه در مورد شكست ها به يك ارزيابي منفي از خود و موقعيت و يا حتي جهان پيرامون ميرسد و حتي چنان درمانده ميشود كه از دست زدن به هر عملي به علت احتمال شكست ميهراسد. الگوي درماندگي آموخته شده نيز براي اولين بار از اين تفكر نشات گرفت.در حاليكه امروزه اين مفهوم چنان گسترش پيدا كرده است كه به بررسي پيچيده ترين عملكردهاي انسان يعني شناخت ميپردازد. به عقيده سليگمن درماندگي آموخته شده در انسانها به صورت افسردگي تجربه ميشود و اين هنگامياست كه شخص بر اين باور باشد كه كنترلي بر مسير رويدادهاي زندگي ندارد.اين رويكرد بعد از تجديد نظر شدن توسط سليگمن و همكارانش عامل مهم در افسردگي افراد را نحوة تبيين هاي افراد از حوادث ميدانند.حال سوال اين است كه آيا سبك تبيين خاص ميتواند منجر به بروز اختلال شود؟ يا چگونگي تبيين وقايع و حوادث توسط انسان در سوق دادن او به سمت اختلال افسردگي نقش دارد يا خير؟آنها اعتقاد دارند هنگاميكه فردي با يك رويداد مواجه ميشود سبكهاي اسنادي او در سه بعد درونيـ بيروني ،كلي ـ اختصاصي و پايدار ـ ناپايدار شكل ميگيرد و اشخاص افسرده معمولاً براي حوادث بد از تبيين هاي دروني ـ كلي و پايدار استفاده ميكنند. اين عامل باعث ميشود كه اشخاص به اين احساس برسند كه كنترلي بر محيط ندارند و پاسخ هايشان مستقل از حوادث است و بعدها به ناتواني تصوري از اين كه كاري از آنها ساخته نيست برسند و اين عامل مهميدر كاهش عزت نفس و به تبعآن شكل گيري افسردگي ميباشد.پژوهش حاضر ميخواهد به اين پرسش پاسخ دهد كه آيا برداشتي كه دانشجويان افسرده از وقايع دارند و به تبع آن پيش بيني و انتظارات آنها با دانشجويان عادي متفاوت است؟ آيا سبك اسنادي ناجور در دانشجويان با افسردگي در ارتباط است يا نه؟ نهايتاً اين كه چه تفاوتي بين سبك اسنادي و سبك هاي تفكر دانشجويان وجود دارد. فهرست مطالب
نظریه درماندگی آموخته شده در بین دانشجویان
عنوان: نظریه درماندگی آموخته شده در بین دانشجویانفرمت فایل: wordتعداد صفحات: 103توضیحاتامروزه انديشمندان سبك هاي يادگيري را مترادف با سبك هاي تفكر يا سبكهاي شناختي ميدانند . معتقدند سبك هاي شناختي آن دسته از ويژگي هاي فردي را شامل ميشود كه در نحوة پاسخدهي و عملكرد در موقعيت هاي مختلف اثر ميگذارد و به نوعي قالب فكري ضروري فرد را مشخص ميكند . اين مفهوم روان شناختي روي جنبههاي دروني و شخصيت تمركز مييابد سبك هاي شناختي درون همه تجارب انسان از جمله فرايندهاي شناختي ، اجتماعي و عملكرد بين فردي جاي گرفته است همچنين سبك هاي شناختي با تفاوت اساسي در انتظارات شخص از زندگي، ارتباط با يكديگر و روشي كه در حل مسائل بكار ميگيرد ارتباط دارد. كلب چهار الگوي شناختي تفكر را مشخص ميكند . همگرايي، واگرايي ،انطباق دهنده و جذب كنندة هر فردي در زندگي روزمره خود از يكي از اين چهار روش بيشتر استفاده ميكند . شكل گيري اين الگوهاي فكري در هر فردي بستگي كامل به نحوه تجارب فردي او در زمان رشدش دارد. هنگاميكه محيط كودكي فرد سرشار از محرك هاي مختلف باشد، فرد هر روزه براي مقابله با آنها احتياج به ارزيابي هاي مختلف دارد. اين فرد بايد اطلاعات زيادي را از محيط بگيرد و محيط هم اطلاعات زيادي از او ميخواهد بنابراين اين گونه محيط فرد را واميدارد كه بيشتر رويدادها را مورد تجسس قرار دهد و جنبه هاي مختلف يك پديده را ببيند . اين افراد به نسبت كساني كه در يك محيط كم محركي زندگي كرده اند به آشكارا داراي تفاوت در الگوي فكري خودشان ميشوند فردي كه تجارب زيادي داشته به تدريج داراي يك الگوي فكري واگرا ميشود فرد ياد ميگيرد كه حوادث را از جنبه ها و موقعيت هاي مختلف مورد بررسي قرار دهد. و به جاي قانع شدن به يك علت به چندين علت در مورد يك رويداد بينديشد پس چنين فردي دامنه فعاليت هاي خودش را گسترش ميدهد. رويدادهاي مختلفي را تجربه ميكند سعي ميكند با همه آنها كنارآيد و ازهر كدام استفاده هاي خاص خودش را ببرد. درمقابل كسي كه در يك محيط كم محرك زندگي كرده است يا در جريان رشد خود شكست هاي مختلفي داشته است به تدريج از الگوهاي فكري همگرا استفاده ميكند اين افراد در برابر يادگيري هاي جديد غير هيجاني ميشوند . كمتر دوست دارند كه با تجربه هاي جديد روبرو شوند و معمولاً براي هر حادثه يك يا دو دليل را بيشتر بيان نميكنند علاقه هاي محدودي دارند بيشتر از استدلال هاي قياسي استفاده ميكنند در مواقعي كه تنها يك پاسخ درست وجود دارد خوب عمل ميكنند. بنابراين اين گونه افراد خيلي زود تر امكان دارد منفعل و درمانده شوند. اين افراد هنگاميكه در يك موقعيت شكست ميخورند به جاي انديشيدن دربارةجنبه هاي مختلف يك حادثه به يك بعد آن بيشتر توجه نميكنند و آن را معمولاً دروني تر و پايدار مييابند كمتر از خلاقيت خود استفاده ميكنند و معمولاً پاسخ هاي كمتري هم براي رهايي از واقعه يا حوادث بد كه در زندگي شان رخ ميدهد دارند ( البته بايد توجه داشت كه اين الگو لزوماً جنبه منفي ندارد. افراد با اين الگو الگو ميتوانند در جنبههاي مختلف اجتماعي افرادي خلاق و كارآمد باشند و همچنان كه امروز آن را شاهديم) هنگاميكه فرد شكست هاي پي در پي را تجربه كند بعد از مدتي فرد به جاي تفكر خلاقانه در مورد شكست ها به يك ارزيابي منفي از خود و موقعيت و يا حتي جهان پيرامون ميرسد و حتي چنان درمانده ميشود كه از دست زدن به هر عملي به علت احتمال شكست ميهراسد. الگوي درماندگي آموخته شده نيز براي اولين بار از اين تفكر نشات گرفت.در حاليكه امروزه اين مفهوم چنان گسترش پيدا كرده است كه به بررسي پيچيده ترين عملكردهاي انسان يعني شناخت ميپردازد. به عقيده سليگمن درماندگي آموخته شده در انسانها به صورت افسردگي تجربه ميشود و اين هنگامياست كه شخص بر اين باور باشد كه كنترلي بر مسير رويدادهاي زندگي ندارد.اين رويكرد بعد از تجديد نظر شدن توسط سليگمن و همكارانش عامل مهم در افسردگي افراد را نحوة تبيين هاي افراد از حوادث ميدانند.حال سوال اين است كه آيا سبك تبيين خاص ميتواند منجر به بروز اختلال شود؟ يا چگونگي تبيين وقايع و حوادث توسط انسان در سوق دادن او به سمت اختلال افسردگي نقش دارد يا خير؟آنها اعتقاد دارند هنگاميكه فردي با يك رويداد مواجه ميشود سبكهاي اسنادي او در سه بعد درونيـ بيروني ،كلي ـ اختصاصي و پايدار ـ ناپايدار شكل ميگيرد و اشخاص افسرده معمولاً براي حوادث بد از تبيين هاي دروني ـ كلي و پايدار استفاده ميكنند. اين عامل باعث ميشود كه اشخاص به اين احساس برسند كه كنترلي بر محيط ندارند و پاسخ هايشان مستقل از حوادث است و بعدها به ناتواني تصوري از اين كه كاري از آنها ساخته نيست برسند و اين عامل مهميدر كاهش عزت نفس و به تبعآن شكل گيري افسردگي ميباشد.پژوهش حاضر ميخواهد به اين پرسش پاسخ دهد كه آيا برداشتي كه دانشجويان افسرده از وقايع دارند و به تبع آن پيش بيني و انتظارات آنها با دانشجويان عادي متفاوت است؟ آيا سبك اسنادي ناجور در دانشجويان با افسردگي در ارتباط است يا نه؟ نهايتاً اين كه چه تفاوتي بين سبك اسنادي و سبك هاي تفكر دانشجويان وجود دارد. فهرست مطالب