——————————————————————————قسمتی از مبانی نظری متغیر: در زبان روزمره مردم يکديگر را با عباراتي مانند «بسياربا شخصيت »يا«داراي شخصيت خوب» توصيف مي کنند. معمولاً اين راهي است براي بيان اين مطلب که فرد مورد نظر به مجموعهي متنوعي از رفتارهاي جالب توجه اجتماعي را از خود نشان مي دهد. اما درزبان يک روانشناس گفتن اينکه فرد از شخصيت«بيشتر»يا «کمتر»برخوردار است، کاملاً،بي معني خواهد بود. هرچند جنبه هاي فردي شخصيت، از قبيل درجه برونگرايي را مي توان اندازه گرفت، اما خود شخصيت مفهومي گسترده و پيچيده است که به کميت در نمي آيد. مسئله قضاوت اخلاقي درباره ي اينکه چه ويژگيهايي به وجود آورنده ي شخصيت خوب يابد است. مورد نظر ما نيست گرچه اين نکته روشن است که وجود خاصي از شخصيت يک فردمي تواند از ديد اجتماع کم و بيش مطلوب باشد. برخي از نظريه پردازان شخصيت را به معناي کليه ي صفات پايدار يک فرد تلقي کرده اند، درحالي که ديگران اين واژه را در مورد ويژگيهاي قابل مشاهده اي که ماهيت بارز شناختي ندارند به کار برده اند. يعني اينکه شخصيت شامل ويژگيهايي نظيرهوش و استعداد نيست. بعضي از پژوهشگران که در اين حوزه نيزبه تحقيق اشتغال دارند شخصيت را بر حسب تجارب فرد از جهاني که در آن زندگي مي کند تعريف مي کنند، درحالي که در نوشته هاي نظريه پردازان ديگر به تجاربفردي اشاره ي کمتري شده است (يا حتي اشاره نشده است)دراين آثار،رفتار فردي مورد تأکيد قرار گرفته است. با توجه به اين چندگانگي ديدگاهها مي توان چنين نتيجه گرفت که شخصيت تعريف ساده و صحيحي ندارد و هرکس تعريف خود را براساس آنچه از نظر او مهم است و با توجه به کاربردي که ازنظرشخصيت درذهن دارد، انتخاب مي کند. بدين ترتيب اگرگرايش به رويکرد فرويد داشته باشيد ممکن است اهميت نقش ناخودگاه را در تعريفي که از شخصيت مي کنيد بگنجانيد. اما يک تعريف رفتار گرا براساس رفتارهاي آموخته و قابل مشاهده خواهد بود (شکلتون و فلچر). براي اينکه شخصيت را دقيق ترتعريف کنيم مي توان به منبع آن نگاهي بياندازيم. شخصيت از واژه ي لاتين پرسونا گرفته است که به نقابي اشاره دارد که هنرپيشهها درنمايش به صورت خود مي زدند. پي بردن به اينکه چگونه پرسونابه ظاهربيروني اشاره دارد يعني، چهره ي علني که به اطرافيانمان نشان مي دهيم، آسان است. تعريفي از شخصيت دريکي از واژه هاي استاندارد با اين استدلال موافق است. اين تعريف مي گويد: شخصيت جنبه ي آشکار منش فرد به گونه اي که بر ديگران اثرمي گذارد است. دردههي1960،والترميشلروانشناس، باعث مجادلهاي درروانشناسي شد که دربارهي تأثير نسبي متغيرهاي شخصيتي پايدارمثل صفات و نيازهاي متغيرهاي مربوط به موفقيت بررفتار بود. (ميشل، 1973، 1968 ـ به نقل از شولتز ). يک تعريف معمول و نسبتاً کلي که مورد توجه اغلب روانشناسان است را به عنوان تعريف شخصيت بيان ميکنيم: «شخصيت به جنبه هاي نسبتاً ثابت و با دوام يک فرد که او را از ديگران متمايز مي کند و درعين حال پايه اي براي پيش بيني در مورد رفتار آينده اوست، اطلاق مي شود ». (رايتو همکاران 1970ـ به نقل از شکلتون و فلچر ). تعريف ديگر از شخصيت که مي توان نام برد و از کارهاي تحقيقاتي نشأت گرفته است تعريف کاتل است: «شخصيت آنچه رفتار را دريک موقعيت معينو با يک حالت عاطفي معين تعيين مي کند (کاتل، 1965، به نقل ازشکلتون و فلچر ). شخصت به مجموعه ويژگيهاي جسمي و رواني و رفتاري گفته مي شود که هر فرد را از ديگري متمايز مي کند (اتکينسون، به نقل از نوري، 1377). شخصيت را به عنوان الگوي منحصربه فرد و نسبتاً پايدار، افکار، احساس ها و اعمال نيز تعريف مي کنند (هافمن و همکاران 1967).
مبانی نظری وپیشینه تحقیق ویژگی های شخصیت
——————————————————————————قسمتی از مبانی نظری متغیر: در زبان روزمره مردم يکديگر را با عباراتي مانند «بسياربا شخصيت »يا«داراي شخصيت خوب» توصيف مي کنند. معمولاً اين راهي است براي بيان اين مطلب که فرد مورد نظر به مجموعهي متنوعي از رفتارهاي جالب توجه اجتماعي را از خود نشان مي دهد. اما درزبان يک روانشناس گفتن اينکه فرد از شخصيت«بيشتر»يا «کمتر»برخوردار است، کاملاً،بي معني خواهد بود. هرچند جنبه هاي فردي شخصيت، از قبيل درجه برونگرايي را مي توان اندازه گرفت، اما خود شخصيت مفهومي گسترده و پيچيده است که به کميت در نمي آيد. مسئله قضاوت اخلاقي درباره ي اينکه چه ويژگيهايي به وجود آورنده ي شخصيت خوب يابد است. مورد نظر ما نيست گرچه اين نکته روشن است که وجود خاصي از شخصيت يک فردمي تواند از ديد اجتماع کم و بيش مطلوب باشد. برخي از نظريه پردازان شخصيت را به معناي کليه ي صفات پايدار يک فرد تلقي کرده اند، درحالي که ديگران اين واژه را در مورد ويژگيهاي قابل مشاهده اي که ماهيت بارز شناختي ندارند به کار برده اند. يعني اينکه شخصيت شامل ويژگيهايي نظيرهوش و استعداد نيست. بعضي از پژوهشگران که در اين حوزه نيزبه تحقيق اشتغال دارند شخصيت را بر حسب تجارب فرد از جهاني که در آن زندگي مي کند تعريف مي کنند، درحالي که در نوشته هاي نظريه پردازان ديگر به تجاربفردي اشاره ي کمتري شده است (يا حتي اشاره نشده است)دراين آثار،رفتار فردي مورد تأکيد قرار گرفته است. با توجه به اين چندگانگي ديدگاهها مي توان چنين نتيجه گرفت که شخصيت تعريف ساده و صحيحي ندارد و هرکس تعريف خود را براساس آنچه از نظر او مهم است و با توجه به کاربردي که ازنظرشخصيت درذهن دارد، انتخاب مي کند. بدين ترتيب اگرگرايش به رويکرد فرويد داشته باشيد ممکن است اهميت نقش ناخودگاه را در تعريفي که از شخصيت مي کنيد بگنجانيد. اما يک تعريف رفتار گرا براساس رفتارهاي آموخته و قابل مشاهده خواهد بود (شکلتون و فلچر). براي اينکه شخصيت را دقيق ترتعريف کنيم مي توان به منبع آن نگاهي بياندازيم. شخصيت از واژه ي لاتين پرسونا گرفته است که به نقابي اشاره دارد که هنرپيشهها درنمايش به صورت خود مي زدند. پي بردن به اينکه چگونه پرسونابه ظاهربيروني اشاره دارد يعني، چهره ي علني که به اطرافيانمان نشان مي دهيم، آسان است. تعريفي از شخصيت دريکي از واژه هاي استاندارد با اين استدلال موافق است. اين تعريف مي گويد: شخصيت جنبه ي آشکار منش فرد به گونه اي که بر ديگران اثرمي گذارد است. دردههي1960،والترميشلروانشناس، باعث مجادلهاي درروانشناسي شد که دربارهي تأثير نسبي متغيرهاي شخصيتي پايدارمثل صفات و نيازهاي متغيرهاي مربوط به موفقيت بررفتار بود. (ميشل، 1973، 1968 ـ به نقل از شولتز ). يک تعريف معمول و نسبتاً کلي که مورد توجه اغلب روانشناسان است را به عنوان تعريف شخصيت بيان ميکنيم: «شخصيت به جنبه هاي نسبتاً ثابت و با دوام يک فرد که او را از ديگران متمايز مي کند و درعين حال پايه اي براي پيش بيني در مورد رفتار آينده اوست، اطلاق مي شود ». (رايتو همکاران 1970ـ به نقل از شکلتون و فلچر ). تعريف ديگر از شخصيت که مي توان نام برد و از کارهاي تحقيقاتي نشأت گرفته است تعريف کاتل است: «شخصيت آنچه رفتار را دريک موقعيت معينو با يک حالت عاطفي معين تعيين مي کند (کاتل، 1965، به نقل ازشکلتون و فلچر ). شخصت به مجموعه ويژگيهاي جسمي و رواني و رفتاري گفته مي شود که هر فرد را از ديگري متمايز مي کند (اتکينسون، به نقل از نوري، 1377). شخصيت را به عنوان الگوي منحصربه فرد و نسبتاً پايدار، افکار، احساس ها و اعمال نيز تعريف مي کنند (هافمن و همکاران 1967).